خب خب نیموده میخوام شروع کنم😜😅😂
ولی چون من 30 دقیقه پیش تصمیم بر این شد که نویسنده بشم واسه همین خودمم موضوع رمان رو خودمم نمیدونم بازم ممنون میشم هرچی هم شد حمایت کنین 😅💔
پس مایل به ادامه؟!
°°°°°°°💜🫀°°°°°°°°°°°
#پارت_1
به ساعتم نگاه کردم یه ربعی هست که دیر کردن.
سیاوش:بسه بابا خوبه یه ربع دیر شده هر دومین یه بار ساعت چک میکنی .
_همینم مونده روز اول دانشگاه پاچه خواری استادو بکنم
سیاوش:خیلی سخت میگیریا انقد استرسی نبودی
_ساکت باش دیگه چقد حرف میزنی
همونموقع ماشین میالدو دیدم که کنار ماشینم پارک کرد،میترا زودتر از اونا
پیاده شدو اومد سمتمون .
_میذاشتین سال دیگه در خدمت باشیم
میترا:شروع نکن توروخدا دنبال مهدیس رفتیم تو ترافیکم موندیم
_آها بعد این استایل و میکاپم تو ترافیک جور کردین مگه اومدین تاالر
وحدت؟
به بهار که داشت رژشو تجدید میکرد اشاره کردم.
_یعنی این زن من بود نمیذاشتم با این راهنما رو صورتش جایی بره..
بهار:مانلی بهونه دستش نده سر همینم کلی بحث داشتیم
میالد:حداقل بکش جلو اون المصبو
جلوتر از هممون راه افتاد
شونه باال انداختم ، اومدیم داخل و از محوطه رد شدیم
از یه نفر پرسیدم مدیریت کجاست که بهم نشون داد.
_شما وایسین من میرم
چند تقه به در زدم و بعد کسب تکلیف وارد شدم
(خب خب اگه خوشتون اومدلایک کنین❤️)
(چون بعد 5 لایک میزارم)