roman_kade

اینجا پراز رمانای باحال باهر سبک و سلیقه ای وجود داره :)

سلاااام چطورید 

چن روزی نبودم درسام خیلی سنگین بود نتونستم پست بزارم

یه چنتا هم خبر دارم 

heli گفته رمان دختر حاج آقا دیگ بارگذاری نمیشه عوضش یه رمان هیلی جذاب جدید قراره بارگذاری بشه

ولی اگه مایلید دختر حاج آقا هم بارگذاری بشه حتما خبر بدید

خب بریم واسه رمانمون

 

 

مایل به ادامه؟! 

 

عشاق شرور 

°°°°°°°😈🕸️°°°°°°°°°°

#پارت_2

 

_سلام

_سلام خوش اومدین ..

_برنا هستم برای..

حرفمو قطع کرد:بله با پدرتون در تماس بودم اطلاع دارم

_آها بله..مدارکو اوردم خدمتتون .

پوشه مدارک هر ۶ نفرمونو رو میز گذاشتم ، بعد چک کردن تاییدشون کرد .

_اولین کلاستون تو کلاس 111 هستش بفرمایین.

_ممنون

اومدم بیرون که ۵ تا سر همزمان به سمتم چرخید.

_غاز انقد سرش کش نمیاد شما چتونه؟

سیاوش:خودت بیشتر دیر کردی

_خفه شو بابا انگار دست من بوده دنبالم بیاین .

بعد یکم چرخیدن کلاسو پیدا کردیم

بالفاصله درو باز کردم که مصادف شد با بلند شدن صدای ناله و یه آخ بلند!

یا خدا چیشد؟..

دروکامل باز کردم که یه پسررو دیدم،فک کنم دره خورده به این

یه پسر که ردیف اول نشسته بود بلند زد زیر خنده و یکی دیگه اومد سمتش تا

چکش کنه.

_خوبی اراد؟!... 

 

 

°°°°°°°°°°💜😈°°°°°°°°°

 

#پارت_3

 

یکی نیست بگه خب پشت در چه غلطی میکنی تو؛

_من واقعا عذر میخوام نمیدونستم پشت درین

با اخم غلیظی بهم نگاه کرد .

آراد:بهت یاد ندادن قبل اینکه بیای یه جا در بزنی؟در جریانی که اینجا طویله

نیست؟

_صداتو برا من بلند نکن من عذرخواهی کردم

آراد:هرکاری دلم بخواد میکنم!

_در جریانی که اینجا طویله نیست؟جفتکاتو ببر خونتون بنداز.

یه قدم اومد سمتم که پسره گرفتش.

_هی چته اروم باش بیا بریم

کشون کشون بردش بیرون اونم با همون نگاه خصمانه برام خطو نشون کشید .

_یه وقت به رگ غیرتتون فشار نیاد اقایون

سیاوش:تجربه ثابت کرده تو کارت دخالت نکنیم خودتم بهتر از پسش برمیای

_یه لطفی بکن و ببند دهنتو

 

 

°°°°°°°°°😈🕸️‌°°°°°°°°°

 

#پارت_4

 

اومدیم ردیف وسط کالس و رو صندلیا نشستیم.

یکی از اون پسرا اومد سمتمون

_من از طرف دوستم ازتون عذرخواهی میکنم

ه بابک هستم خوشبختم از آشناییتون یکمی الانم اعصاب نداشت شرمند

تندمزاجِ

_خواهش میکنم ایرادی نداره

برنا هستم همچنین

دوباره عذرخواهی کردو رفت سرجاش

میلاد:ببینم میشه توضیح بدی فضای دانشگاه چی به سرت اورده انقد با وقار

شدی؟

مهدیس:بالاخره باید از پدر به دختر یه چیزی برسه دیگه نه؟

_اولا تو کار من دخالت نکنین از اول همین بودم کور بودین ندیدین

بهار:اها بعد دوما چی؟

_چی دوما چی؟

بهار:گفتی اولا دوما چی؟

_ولم کن بابا چمیدونم

بهار:وحشی

 

 

°°°°°°°°°😈💜‌°°°°°°°°°

 

#پارت_5

 

 

در باز شدو اون دوتا اومدن داخل.

نگاه جدیش بهم افتاد

توقع اخم و چشم غره داشتم ولی بدون هیچی سرشو برگردوند و رفت

سرجاش.

موجی..

بعد ۵ مین یه خانم حدودا ۵۵ ساله اومد داخل

فکر کنم استاد باشه،از سرجامون بلند شدیم

_بشینین بچه ها،سالم به همگی

من سودایی هستم استاد بیوشیمی شما که دو واحد هستش..

بعد از معرفی درسو شروع میکنیم..

از همون ردیف اول بچه ها یکی یکی خودشونو معرفی کردن

_آراد فاتح

_پژمان محبوب

_اشکان علیزاده

_بابک معافی

اینا اسامی اون اکیپ چهارنفرن که اول از همه باهاشون اشنا شدیم.

رسید به ما که ماهم خودمونو معرفی کردیم

درسو شروع کرد

خط به خط نکته برداری کردم و سعی کردم حواسم به مسخره بازیای سیاوش

و مهدیس پرت نشه

 

 

 

خب خب چطور بود 😉😌

منتظر پارتای بعدی باشید😆

درباره

اینجا؟

جایی برای کسایی که عاشق رمانن=)

اگه میخوای رمان هایی بخونی که ترسو تو تنت جاری کنه اینجا مخصوص توعه:))))

اگه میخوای یه رمان عاشقانه بخونی اینجا رو نباید گم کنی=))))))

اگه دنبال رمانی هستی که مغزتو به چالش بکشه چرا همراهیمون نمیکنی؟=)

منتظرتم رفیق(;

 

قدرت گرفته از بلاگیکس ©