roman_kade

اینجا پراز رمانای باحال باهر سبک و سلیقه ای وجود داره :)

#پارت_سوم
18:06 1404/8/6 | heli

 

🔍 فصل سوم: زنِ بی‌نام

بارون تندتر شده بود. رادمنش پشت میز نشسته بود، به عکس‌های قربانی‌ها خیره شده بود. ذهنش پر از سؤال بود. قاتل کیه؟ چرا بعد از بیست سال برگشته؟ و چرا حالا؟

در همون لحظه، در اتاق باز شد. زنی با کت بلند مشکی، موهای کوتاه و نگاه نافذ وارد شد. صدای قدم‌هاش روی کف‌پوش چوبی مثل ضربه‌های ساعت بود. رادمنش بلند شد: «شما؟» زن گفت: «دکتر آوا سمیعی. روان‌شناس جنایی. از طرف اداره‌ی مرکزی فرستاده شدم. شنیدم قاتل شماره‌دار برگشته.»

رادمنش اخم کرد. از دخالت آدم‌های بیرونی خوشش نمی‌اومد. «ما داریم بررسی می‌کنیم. نیازی به تحلیل‌های ذهنی نیست.» آوا لبخند زد: «اتفاقاً دقیقاً همون چیزیه که نیاز دارین. این قاتل، فقط نمی‌کشه—بازی می‌کنه. و بازی ذهنی، تخصص منه.»

او به یادداشت «شماره ۹، هنوز زنده‌ست» نگاه کرد. «این جمله، یه تهدید نیست. یه هشدار هم نیست. این یه دعوت‌نامه‌ست. قاتل داره قربانی بعدی رو صدا می‌زنه.»

رادمنش گفت: «قربانی بعدی کیه؟» آوا مکث کرد، بعد گفت: «شاید خود شما.»

سکوت سنگینی بین‌شون افتاد. رادمنش به عکس‌های قدیمی نگاه کرد. «همه‌ی قربانی‌ها یه ویژگی مشترک داشتن. یا شاهد بودن، یا چیزی می‌دونستن. شاید منم یه چیزی می‌دونم—ولی هنوز نمی‌دونم چی.»

آوا گفت: «باید برگردی به سال ۷۹. به اون پرونده. به اون شب‌ها. شاید یه چیزی یادت بیاد که فراموشش کردی.»

رادمنش سری تکون داد. «یه نفر بود... یه مظنون که هیچ‌وقت نتونستیم پیداش کنیم. اسمش توی پرونده نبود. فقط یه لقب داشت: سایه.»

آوا گفت: «پس باید دنبال سایه بگردیم. و شاید، اون سایه همین حالا داره ما رو نگاه می‌کنه.»

در همون لحظه، صدای زنگ موبایل رادمنش بلند شد. پیام ناشناس:«آوا سمیعی، شماره ۱۰. تو هم دعوت شدی.»

رادمنش و آوا به هم نگاه کردن. قاتل حالا بازی رو دو نفره کرده بود...


 

حمایت فراموشتون نشه:)

درباره

اینجا؟

جایی برای کسایی که عاشق رمانن=)

اگه میخوای رمان هایی بخونی که ترسو تو تنت جاری کنه اینجا مخصوص توعه:))))

اگه میخوای یه رمان عاشقانه بخونی اینجا رو نباید گم کنی=))))))

اگه دنبال رمانی هستی که مغزتو به چالش بکشه چرا همراهیمون نمیکنی؟=)

منتظرتم رفیق(;

 

قدرت گرفته از بلاگیکس ©